بزن باران بزن...
بغض سنگین ابر افسار گسیخته فلک را یکریز بریز
و دستان تیره و سرد آسمان را
که چون تازیانه ای بر پیکر کودکان معصوم است
بر خانه های ترک خورده تنهایمان بکوب.
دیگر از طغیان و عصیان تو باکی نیست
نه... دیگر کسی شاکی نیست!
چراکه سیلاب
دل ندارد،
احساس ندارد
انصاف ندارد
و نه وجدان را بلد است.
بزن باران، که پیش از آمدنت، ما سیل غم را دیده ایم
و درد را چشیده ایم،
آه که من از هجوم آنهایی که ناجوانمردانه
خانه ی دل را ویران می کنند، بیش از ویرانی سیل
دل آشوب و غمگینم !
زیرا که آنها ادعا دارند:
ما دل داریم
احساس داریم
انصاف داریم
وجدان داریم
و گستاخانه سنگ آدمیت را بر سینه می زنند... . شعر: (علی شاهین)