شعرنو

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

باران

بزن باران بزن...

بغض سنگین ابر افسار گسیخته فلک را یکریز بریز

و دستان تیره و سرد آسمان را 

که چون تازیانه ای بر پیکر کودکان معصوم است

بر خانه های ترک خورده تنهایمان بکوب.

دیگر از طغیان و عصیان تو باکی نیست                                            

نه... دیگر کسی شاکی نیست!

چراکه سیلاب

 دل ندارد،

احساس ندارد

انصاف ندارد

و نه وجدان را بلد است.

بزن باران، که پیش از آمدنت، ما سیل غم را دیده ایم

و درد را چشیده ایم،

آه که من از هجوم آنهایی که ناجوانمردانه 

خانه ی دل را ویران می کنند، بیش از ویرانی سیل

دل آشوب و غمگینم !

زیرا که آنها ادعا دارند:

ما دل داریم

احساس داریم

انصاف داریم

وجدان داریم 

و گستاخانه سنگ آدمیت را بر سینه می زنند... .      شعر:    (علی شاهین)